انالله و انا الیه الراجعون
فاطمه ی عزیزم عیدت مبارک دخترم امسال اولین عیدت بود و اولین عیدی تو از مادر جون(مادربزرگ بابایی) گرفتی اونم چند روز مونده به عید انگاری مادر جون میدونست که روز اول عید کنار ما نیست که عیدی عزیز دردونه شو چند روز به عید داد. دیشب (28اسفند92)مادرجون مهربون یه دفعه ای بدون درد و ... ما رو در آستانه سال نو تنها گذاشت و رفت پیش خدا و ما هنوز تو شوک رفتنشیم صداش وقتی تو رو ناز و نوازش میکرد و باهات حرف میزد مدام تو گوشمه چهره مهربونش دایم جلو چشمامه و یادش اشک به چشمام میاره واقعا برای همه مون عزیز بود و غم از دست دادنش همه مونو سوگوار کرد کاش ما رو تنها نمیذاشت و تو خودت با تمام وجود مهربونیاشو لمس میکر...
نویسنده :
مامان افسانه
23:38